شهادت ام المصائب حضرت زینب کبری را به تمام شیعیان تسلیت عرض می کنم


یکسال و نیم مانده غمت در گلوی من


هر  روز و شب تویی همه جا رو به روی من

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده  بود آرزوی من

از خاطرات آن شب مقتل کنار تو

مانده هنوز لالۀ سرخی به روی من

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

قاریِ روی نیزه شدی تا حواس ها

آید به سوی نیزه، نیاید به سوی من

سنگین ترین  غمم  غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است بادۀ غم در سبوی من

شاعر:موسی علیمرادی

اسلام عليك يا امير المومنين(عليه السلام







پدر جان:

نگاهت معنویت،

وقارت انسانیت،

صلابتت حرکت،

طمانینه ات تفکر
و بالاخره بیانت عروج می بخشد.

تو را می ستایم و دستان پرمهرت را می فشارم.

چادرت نشانه بيعت با مولاست


ثامن تم:فکرش را بکن....فـکـر کـن ...
چـنـد چـفــیـه ،
خـونـی شـد ،
تــا ،
چـــادری
، خـاکـــی نـشـود ...

لبخند یک بسیجی

ا خروسی!

با آن سیبیل چخماقی، خط ریش پت و پهن که تا گونه اش پایین آمده بود و چشم های میشی، زیر ابروان سیاه کمانی و لهجه غلیظ تهرانی اش می شد به راحتی او را از بقیه بچه ها تشخیص داد. تسبیح دانه درشت کهربایی رنگی داشت که دانه هایش را چرق چرق صدا می داد.

اوایل که سر از گردان مان درآورد همه ازش واهمه داشتند. هنوز چند سال از انقلاب نگذشته بود و ما داش مشدیهای قداره کش را به یاد داشتیم که چطور چند محله را به هم می زدند و نفس کش می طلبیدند و نفس داری پیدا نمی شد. اسمش «ولی» بود. عشق داشت که ما داش ولی صدایش بزنیم. خدایی اش لحظه ای از پا نمی شست. وقت و بی وقت چادر را جارو می زد، دور از چشم دیگران ظرف ها را می شست و صدای دیگران را در می آورد که نوبت ماست و شما چرا؟ یک تیربار خوش دست هم داشت که اسمش را گذاشته بود: بلبل داش ولی! اما تنها نقطه ضعفش که دادِ فرماندهان را در می آورد فقط و فقط پا مرغی نرفتنش بود. مانده بودیم که چرا از زیر این یکی کار در می رود. تو ورزش و دویدن و کوه پیمایی با تجهیزات از همه جلو می زد. مثل قرقی هوا را می شکافت و چون تندبادی می دوید. تو عملیات قبلی دست خالی با یک سر نیزه دخل ده، دوازده عراقی را درآورده بود و سالم و قبراق برگشته بود پیش ما. تیربارش را هم پس از اینکه یک عراقی گردن کلفت را از قیافه انداخته و اوراق کرده بود از چنگش درآورده و اسمش را با سرنیزه روی قنداق تیربار کنده بود. با یک قلب که از وسطش تیر پرداری رد شده بود و خون چکه چکه که شده بود: داش ولی!

آخر سر فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پا مرغی برویم و طبق معمول داش ولی شانه خالی می کرد، گفت:«برادر ولی، شما که ماشاءالله بزنم به تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب می گذارید. پس چرا پامرغی نمی روید؟» داش ولی اول طفره رفت اما وقتی فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: «راسیاتش واسه ما افت داره جناب!»

فرمانده با تعجب گفت: «یعنی چی؟»

- آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟بگو پاخروسی برو، تا کربلاش هم می رم!

زدیم زیر خنده. تازه شصت مان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده خنده خنده گفت: «پس لطفا پاخروسی بروید!» داش ولی قبراق و خندان نشست و گفت: «صفاتو عشق است!» و تخته گاز همه را پشت سر گذاشت.

یاد یاران

عشق را با هم روایت می کنیم

                              یاد یاران را حکایت می کنیم

با شهیدان لحظه ای خلوت کنیم

                         عشق را در بزم خود دعوت کنیم

   هم نفس ،آلاله ها را یاد کن

                            در سکوتت عشق را فریاد کن

عاشقان سر بر سری نی کرده اند

                        هفت شهر عشق را طی کرده اند

یادمان باشد که مجنون زاده ایم

                            کربلا در کربلا خون داده ایم

هم نفس با من بیا پرواز کن

                              خاطرات جبهه را آغاز کن

یاد کن از دود وباروت وتفنگ

                         یاد زهرا ، یاد مهدی ،یاد جنگ

دلهاي سوخته

نميدانم جهان تار است يامن تار مي بينم

نميدانم كه خواب آلوده يا بيدار  مي بينم

نميدانم چرا آزادگان را خوار مي بينم

نميدانم طيببان را چرا بيمار مي بينم

نيم يوسف وليكن گرگ آدمخوار مي بينم

يكي در گوشه ويرانه افتاده به صد خواري

يكي از مال ودارايي زده بر طبل بيعاري

يكي از دست اين بيرحم مردم مي كند زاري

يكي تا مستراح خانه اش را كرده گلكاري

عجب سيري بزير گنبد دوِِار مي بينم 



العبد



روی تصویر کلیک کنید .

این دعا خیلی عالی است که دستور داده شده است در زمان غیبت خوانده شود که: یا اللهُ، یا رَحمانُ، یا رحیمُ، یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ، ثَبِّت قَلبی علی دینک! ای خدا، ای رحمت گستر، ای مهربان، ای گردانندۀ دلها، دل مرا بر دینت ثابت و استوار گردان! [در محضر بهجت:۲/۱۰۲]